ㄒ卄乇 ㄥ卂丂ㄒ ㄥㄖᐯ乇 [part¹⁵]
(تهیونگ)
(من خوبم ی مدت نمیتونم ببینمت و جوابتو بدم ببخشید)
چ...چی ینی چ اتفاقی افتاده ینی چی نمیتونم بفهمم
تو شُک بودم ینی نمیتونم کوک و ببینم ینی چی نمیتونه جوابمو بده نکنه به خاطر اون شب تو دردسر افتاده...
ادرس خونشون و بلد بودم کت چرم مشکیمو مبایلمو برداشتم و سوار ماشین شدم رفتم سمت خونشون
دینگ دینگ...دینگ دینگ
دینگ دینگ...دینگ دینگ
... :بله
ته:میشه بگید جانگ کوک بیاد پایین من تهیونگم دوستش
... :چند لحظه صبر کنید...
... :متاسفم الان نمیتونن ببیننتون
ته:اما
نذاشت حرفمو بزنم و صداشو قطع کرد
اشک تو چشمام جمع شده بود قلبم تیر میکشید و مغزم نمیتونست حرفای کوک و هضم کن
تنها ی کار میتونستم بکنم
ته:(با بغض داد میزدم)کووووووک...جانگ کوکااااا...یاااا...این کارا ینی چییییی...چرا حتی جواب تلفنم نمیدیییی...ت..توو ک میدونییی من دوست دارممم پس..پس چرا اینجوری میکنی(قلبم خدااا)
یهو زدم زیر گریه من واقعا کوک و دوست دارم نمیتونم باور کنم ک دیگه نبینمش تو پیام بم گفت ی مدت نمیتونه منو ببین ولی من میدونم ک منظورش برای همشه بود...
(کوک)
صدای ایفن و شنیدم وای خداا ارزو میکنم ته نباش
خدمتکار ایفن و برداشت...تهیونگه چرا چرا باید بیاد اینجا اگه اتفاقی واسش بیفته چیکار کنم
تو این فکرا بودم ک صدای تهیونگو از پنجره شنیدم رفتم و اروم از کنار پنحره پایین و نگاه کردم
ته:کووووک...جانگ کوکاااا...یاااا...
چیکار داری میکنه مگه دیوونه شده بغضم گرفته بود
ته:تو ک میدونی من دوست دارمممم...
شروع کردم گریه کردن واقعا نمیتونم ازش دور باشم دلم میخواد بمیرم ولی اتفاقی واسش نیفته...
(من خوبم ی مدت نمیتونم ببینمت و جوابتو بدم ببخشید)
چ...چی ینی چ اتفاقی افتاده ینی چی نمیتونم بفهمم
تو شُک بودم ینی نمیتونم کوک و ببینم ینی چی نمیتونه جوابمو بده نکنه به خاطر اون شب تو دردسر افتاده...
ادرس خونشون و بلد بودم کت چرم مشکیمو مبایلمو برداشتم و سوار ماشین شدم رفتم سمت خونشون
دینگ دینگ...دینگ دینگ
دینگ دینگ...دینگ دینگ
... :بله
ته:میشه بگید جانگ کوک بیاد پایین من تهیونگم دوستش
... :چند لحظه صبر کنید...
... :متاسفم الان نمیتونن ببیننتون
ته:اما
نذاشت حرفمو بزنم و صداشو قطع کرد
اشک تو چشمام جمع شده بود قلبم تیر میکشید و مغزم نمیتونست حرفای کوک و هضم کن
تنها ی کار میتونستم بکنم
ته:(با بغض داد میزدم)کووووووک...جانگ کوکااااا...یاااا...این کارا ینی چییییی...چرا حتی جواب تلفنم نمیدیییی...ت..توو ک میدونییی من دوست دارممم پس..پس چرا اینجوری میکنی(قلبم خدااا)
یهو زدم زیر گریه من واقعا کوک و دوست دارم نمیتونم باور کنم ک دیگه نبینمش تو پیام بم گفت ی مدت نمیتونه منو ببین ولی من میدونم ک منظورش برای همشه بود...
(کوک)
صدای ایفن و شنیدم وای خداا ارزو میکنم ته نباش
خدمتکار ایفن و برداشت...تهیونگه چرا چرا باید بیاد اینجا اگه اتفاقی واسش بیفته چیکار کنم
تو این فکرا بودم ک صدای تهیونگو از پنجره شنیدم رفتم و اروم از کنار پنحره پایین و نگاه کردم
ته:کووووک...جانگ کوکاااا...یاااا...
چیکار داری میکنه مگه دیوونه شده بغضم گرفته بود
ته:تو ک میدونی من دوست دارمممم...
شروع کردم گریه کردن واقعا نمیتونم ازش دور باشم دلم میخواد بمیرم ولی اتفاقی واسش نیفته...
۲۲.۶k
۱۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.